از آنجایی که به دارندگان مدارج عالی نمیآموزند که چگونه اقتدار ناشی از دانش مهارت یا جذبهی شخصیت خود را اعمال کنند شمار فراوانی از آنان از پذیرش مسئولیت مرتبط با بهرهوری دیگران اجتناب میکنند آن هم با روی آوردن به مشاغل جنبی مانند مشاور و کارشناس متخصص گذشته از این برخی دیگر با رویآوردن به سبکهای تصنعی مدیریت که با شخصیت خاص انان هماهنگ نیستندو به انان برچسب مشورتی یا مشارکتی میدهند اثربخشی خود را از میان میبرند و در این اندیشهاند که به مدد چنین تصویری که از خود ساختهاند خواهند توانست به مراتب بالای مدیریت دست یابند.
برخی از مدیرانی که هوشمندی لازم را برای فراگیری آنچه باید بیاموزند دارند شکست میخورند زیرا فاقد بعضی شرایط دیگر هستند بویژه حس همدلی و توانایی برانگیختن دیگران بکار اثربخش. اما علت عمدهی اینکه بسیاری از دارندگان تحصیلات دانشگاهی موفق نمیشوند مدیران حرفهای از آب درآیند این است که آنان نمیتوانند از محل تجربهیدست اول خود آنچه را که باید برای جذب همکاری صمیمانه دیگران بدانند بیاموزند. از آنجایی که آنان توانستهاند بیاموزند که چگونه محیط خود را دقیقاً مشاهده کنند و یا بازخورد اقدامات خود را ارزیابی کنند. لذا برای یادگیری و رشد همگام با تجربیاتی که کسب میکنند آمادگی چندانی ندارند.
((آلفرد نورث وایت هد)) میگوید: ((رمز متوسط بودن در یادگیری دست دوم است)) تا زمانی که کار آموزان مدیریت و مدیران تازهکار اقدام به یادگیری از محل تجربیات دستاول خود نکنند اموزش رسمی مدیریت دست دوم باقی خواهد ماند و همین دست دوم بودن تجربه مدیریت است که از مدیر تحصیلکرده یک افسانه ساخته است.
http://lorenzongwm82582.educationalimpactblog.com/14870759/